معرفی کتاب The Master And Margarita
معرفی رمان مرشد و مارگاریتا The Master And Margarita اثر میخائیل بولگاکف Mikhail Bulgakov
“هرگز نباید از کسی چیزی بخواهی، هرگز. به خصوص از آن هایی که از تو قدرتمندترند. این گونه افراد به دلخواه خودشان پیشنهاد کمک می کنند.”
« مرشد و مارگاریتا » اثر نویسنده روسی « میخائیل بولگاکف » است که بین سال های 1928 تا 1940 در زمان اتحاد جماهیر شوروی و رژیم استالین نوشته شده است. نسخه سانسور شده این رمان پس از مرگ نویسنده در مجله مسکو در سال های 1966 و 1967 منتشر شد. نسخه دست نویس « مرشد و مارگاریتا » در سال 1967 برای نخستین بار به عنوان یک کتاب، و ابتدا در پاریس، به چاپ رسید. از آن پس، « مرشد و مارگاریتا » به چندین زبان ترجمه شده است. این داستان درباره ورود شیطان به اتحاد جماهیر شوروی است. « مرشد و مارگاریتا » عناصر فراطبیعی را با کمدی سیاه و فلسفه مسیحیت ترکیب می کند و یک ژانر منحصر بفرد را پدید می آورد. بسیاری از منتقدین آن را یکی از بهترین رمان های قرن بیستم و همچنین برجسته ترین اثر انتقادی شوروی می دانند. در سال 1972 و 1994 دو فیلم موفق بلند سینمایی براساس این رمان ساخته شد.
« مرشد و مارگاریتا » روایت تازه ای از داستان های « فاوست » « پونتیوس پیلاطس » است. این رمان یکی از آثار مهم کلاسیک ادبیات روسی به شمار می رود. دیدگاه رمان نسبت به شوروی در دهه 1930 به طرز حیرت انگیزی آن قدر دقیق است که هرگز نمی توانست در طول عمر نویسنده به چاپ برسد و حتی در دهه 1960 تنها یک نسخه سانسور شده از آن منتشر شد. حقایق رمان چنان پایدار است که زبان آن بخشی از گفت و گوی رایج امروزی شهروندان روسی شده است.
خلاصه رمان مرشد و مارگاریتا The Master And Margarita
Follow me, reader! Who told you that there is no true, faithful, eternal love in this world! May the liar’s vile tongue be cut out! Follow me, my reader, and me alone, and I will show you such a love!”
رمان « مرشد و مارگاریتا » از سه داستان موازی تشکیل شده است که در نهایت یکپارچه میشوند: سفر شیطان به مسکو، داستان « پونتیوس پیلاطس » و به صلیب کشیده شدن مسیح و داستان عشق « مرشد و مارگاریتا ».
در داستان نخست، شیطان به شکل یک پروفسور خارجی وارد مسکو می شود. او نام آلمانی « ولند » را برای خود انتخاب می کند. او را یک گربه سیاه کوچک و یک ندیمه برهنه به نام « هلا » و یک دلقک به نام « کورویو » و یک تردست به نام « آزازلو » همراهی می کنند. « آزازلو » مدام با جادو و حیله های خود بر نمایش و آثار ادبی و نیز مردم عادی تاثیر می گذارد تا عقاید و باورهای ضد شوروی جامعه را در جهت منافع مادی آشکار کند. یک نمایش جادویی و یک سری تردستی های مخرب شهر را فرا می گیرد که به نقد و مسخره کردن عناصر زندگی مورد پسند حکومت شوروی در دهه 1920 و 1930 می پردازد: عطش برای کالاهای مصرفی، احتکار طلا، روابط جنسی، سرکوب ادبیات، بوروکراسی بی روح، جاسوسی دوستان، همسایگان و آشنایان.
خدمه شیطان دوست دختر یک نویسنده را پیدا می کنند و او را برای میزبانی مهمانی سالانه شیطان متقاعد می کنند. او نیز این پیشنهاد را قبول می کند تا به این شیوه آزادی معشوق خود را تضمین کند. « ولند » زمانی که یک کپی از دست نوشته های سوخته « مرشد » را تولید می کند، رابطه خود با جهان فرا طبیعی را نشان می دهد. شیطان مطالب و محتوای کتاب را می داند و معتقد است که او با « پیلاطس » نیز صحبت کرده است. به گفته « ولند » ، دست نوشته ها هرگز نمی سوزند.
مضمون رمان « مرشد » ، دومین قسمت رمان « میخائیل بولگاکف » را شکل می دهد. این بخش که پس از داستان مسکو روایت می شود، شرح تازه ای از یک داستان عهد عتیق در قرن اول و در اورشلیم است. یهودا به مسیح خیانت کرده است. « پیلاطس » ، یک حاکم رومی است که علارغم فشارهای سیاسی، سعی می کند مسیح را از اتهام مبرا سازد. اما مسیح برای رنج کشیدن و رو به رو شدن با مرگ هرگز ترس و هراسی ندارد و حاضر نیست هیچ گونه مداخله و قدرت فانی را برای تایید صلاحیت خود بپذیرد. او به « پیلاطس » می گوید: همه قدرت یک نوع خشونت و تخطی است که بر مردم تحمیل می شود، یک زمان می آید که هیچ قانونی را سزار وضع نمی کند و هیچ قانون دیگری نیز وجود نخواهد داشت. انسان به قلمرو پادشاهی حقیقت و عدالت وارد خواهد شد، جایی که هیچ کس هیچ قدرتی لازم ندارد. « پیلاطس » قادر نیست به مردی کمک کند که سزار را به چالش می کشد. در نهایت، داستان با اعدام مسیح و دیر رسیدن « متی » برای مرحم نهادن بر دردهای مسیح پایان می یابد. این داستان، درست مشابه داستان « مرشد » است، زمانی که « مارگاریتا » خیلی دیر به نزد « مرشد » می رسد تا او را از نابود کردن دست نوشته های خود و رفتن به آسایشگاه روانی باز دارد.
داستان عاشقانه نویسنده و « مارگاریتا » بخش سوم رمان است. این بخش بازتاب داستان نجات « فاوست » توسط « مارگاریتا » است، هر چند در این رمان « مارگاریتا » است، نه « فاوست » ، که روح خود را به شیطان می فروشد. « مارگاریتا » که از زندگی مادی گرایانه خود خسته شده است، یک روز با یک نویسنده ملاقات می کند و عاشق اش می شود، نویسنده ای که او را با نام « مرشد » خطاب می کند. « مرشد » فقط به این دلیل که برنده یک قرعه کشی شده و به اندازه کافی پول گیرش آمده تا از کار در موزه انصراف دهد، کتاب خود را نوشته است. با این وجود، رمان او قبل از انتشار رد می شود، سپس او قربانی حملات ادبی شده که سرآخر به جنون او می انجامد. او خودخواسته به آسایشگاه روانی می رود و خیلی زود متوجه می شود که بیمار است. در اواخر کتاب، این حقیقت برملا می شود که آزار و اذیت نویسنده در واقع نتیجه حیله گری های کسی است که درصدد به دست آوردن آپارتمان او بوده است.
در آسایشگاه، « مرشد » با « ایوان بزدمونی »، یک شاعر جوان که مشکلات مشابهی با منتقدین دارد، ملاقات می کند، چرا که او در یکی از اشعار خود مسیح واقعی را به تصویر کشیده است، آن گونه که انگار مسیح واقعا وجود داشته، که این خود با سیاست بی دینی حکومت در تضاد است. « ایوان » شاهد مرگ یکی از اعضای ارشد نخبگان ادبی بوده است و به همین خاطر به جنون رسیده است. در یک جامعه که دلیل و برهان و هیچ شیطان و هیچ خدایی وجود ندارد، فردی معتقد و البته بی خانمان مانند « ایوان » دیوانه انگاشته می شود. در نهایت، شاعر آزادی خود را به دست می آورد، اما دیگر هرگز نمی نویسد.
« مارگاریتا » با شیطان عهد می بندد تا بتواند معشوق خود را پیدا کند. قبل از انجام تعهد خود در مهمانی سالانه شیطان، او به یک جادوگر تبدیل می شود و به برخی منتقدین پلید حسابی آسیب می زند. در مهمانی، « مارگاریتا » با تمام دردها و گناهان انسان در طول تاریخ رو به رو می شود. « مارگاریتا » از « ولند » می خواهد تا « مرشد » را آزاد کند، « ولند » نیز این خواسته را اجابت کرده و به آن دو اجازه می دهد تا با آرامش خاطر در مرگ با یکدیگر زندگی کنند. در پایان، حکومت شوروی برای تمام رویدادهای نامعقول و جادویی شهر یک توضیح منطقی دست و پا می کند!
درباره رمان مرشد و مارگاریتا The Master And Margarita
رمان در مورد خیر و شر، معصومیت و گناه، شجاعت و بزدلی و مسائلی مانند مسئولیت پذیری در قبال حقیقت است، به خصوص زمانی که حکام آن را انکار می کند، و نیز آزادی روح در یک دنیای محدود و خصمانه. عشق و عقلانیت نیز موضوعات مهمی در رمان به شمار می روند. عشق ورزیدن « مارگاریتا » به « مرشد » منجر به ترک شوهرش می شود، اما « مارگاریتا » خود را پیروز میدان می داند. اتحاد معنوی او با « مرشد » نیز صرفا جنسی است. همچنین، رمان نقدی است بر احساسات و لذت نفسانی خالی از عشق که این در کل داستان با عبارات طنزآمیز توصیف شده است. همچنین، نیروهای طبیعی مانند آتش، آب، تخریب، نور و تاریکی، سر و صدا و سکوت، خورشید و ماه، هوای آرام و طوفانی به طور مداوم مکمل وقایع و طرح رمان هستند. در طول داستان، یک رابطه پیچیده بین اورشلیم و مسکو وجود دارد، گاهی برای کمک به خلق لحظات آگاهی، و گاهی برای نشان دادن تناقض و تضاد.
این رمان به شدت تحت تاثیر « فاوست » اثر « گوته » قرار داشته و درون مایه هایی مانند ترس، اعتماد، کنجکاوی فکری و رستگاری را از آن به عاریه گرفته است. رمان « مرشد و مارگاریتا » یک تمثیل فلسفی عمیق و نقد اجتماعی و سیاسی نظام شوروی است که البته سطحی بودن و تکبر زندگی انسان مدرن را نیز به تصویر می کشد. رمان پر است از عناصر مدرن، مانند فضای آسایشگاه روانی، رادیو، چراغ های خیابان، اتومبیل، کامیون، تراموا و سفر هوایی است. همچنین، « مرشد و مارگاریتا » یک رمان تربیتی است. ناگفته نماند، بسیاری از عناصر دیگری که در قرن بیستم در آثار واقع گرایی جادویی ظاهر می شوند، نیز در این رمان وجود دارد.
شخصیت های اصلی Major Characters
مرشد
یک نویسنده که درباره ملاقات « پونتیوس پیلاطس » و عیسی مسیح یک رمان نوشت. رمان او توسط بوروکراسی ادبی شوروی رد شد که در نتیجه به فروپاشی حرفه نویسندگی اش انجامید.
مارگاریتا
عاشق « مرشد » است. او خودش را تمام و کمال وقف استاد می کند. او در نیمه اول رمان حضور کمتری دارد و تا نیمه دوم رمان نیز با اسم مورد خطاب قرار نمی گیرد. او میزبان مهمانی سالانه شیطان است.
ایوان نیکولایویچ پوینیروف (بزدومنی)
یک شاعر جوان و پر شور است. نام مستعارش، بزدومنی به معنای بی خانمان است. او پس از دیدن مرگ « برلیوز » تقریبا دیوانه می شود. او در آسایشگاه پس از دیدار با « مرشد »، تصمیم می گیرد برای همیشه نوشتن را کنار بگذارد.
ولند
شیطان که پشت چهره یک پروفسور خارجی پنهان شده است. او در مسکو نمایش های جادویی به راه می اندازد و به مروز رابطه اش با جهان فراطبیعی آشکار می شود.
پونتیوس پیلاطس
فرماندار یک شهر کوچک. « پونتیوس پیلاطس » بهترین یهودی زمان خود است. واقعیت های زندگی او تا زمان مرگ « بولگاکف » ناشناخته بود.
میخائیل بولگاکف Mikhail Bulgakov
« میخائیل بولگاکف » در سال 1891 در « کییف »، که اکنون پایتخت « اوکراین » است، متولد شد. او در دانشگاه « کییف » تحصیلات پزشکی خود را گذراند. سپس، «ضد بلشویک ها» در سال 1918 او را برای درمان زخمی های جنگ به « قفقاز » فرستادند. پس از اتمام جنگ، او به عنوان روزنامه نگار در آن جا مشغول به کار شد. او نخستین رمان خود به نام « گارد سفید » را در سال 1924 به چاپ رساند، رمانی که بیشتر جنبه خودزندگی نامه دارد و در برگیرنده تجربیات او از جنگ داخلی و یکی از اولین آثار جدی ادبیات در این زمینه محسوب می شود. سپس، او یک نمایش نامه به نام « The Days of the Turbins » را بر اساس « گارد سفید » در سال 1926 به چاپ رساند. این نمایشنامه جایگاه او را به عنوان یکی از نمایشنامه نویسان برجسته روسیه تثبیت کرد. این اثر یکی از آثار مورد علاقه استالین بود.
با این حال، واکنش مطبوعات به نمایشنامه های او در جامعۀ ایدئولوژیک زمانه خود خصمانه بود و تمام نمایش نامه هایش در سال 1929 ممنوع شد. او در مورد وضعیت بد خود به دولت نوشت و استالین او را برای کار به تئاتر هنری مسکو فرستاد. او بر اساس دو اثر مشهور « نفوس مرده » نوشته « گوگول » و « دن کیشوت » نوشته « سروانتس » دو نمایش نامه مهم را نوشت. همچنين، او در مورد « مولیر » و « پوشکین » نیز نمایش نامه هایی نوشت كه به نقد دولت های سرکوبگر و اوضاع نابسمان هنرمندان می پردازند. اگرچه، آثار او معمولا پس از اجرای عمومی ممنوع می شد، نمایش نامه های ارزشمند بسیاری را به رشته تحریر درآورد.
« میخائیل بولگاکف » در سال 1928 تمرکز خود را بر معروف ترین اثر خود، « مرشد و مارگاریتا »، معطوف کرد. « النا سرگیونا » ، همسر سوم « بولگاکف »، الهام بخش شخصیت « مارگاریتا » بوده است. با این که « بولگاکف » ارادت خاصی به این اثر داشت و سال های زیادی روی آن کار کرد، می دانست هرگز نمی تواند این رمان را در طول زندگی خود منتشر كند. هیچ کس، به جز عده کمی، از وجود دست نوشته های این رمان آگاه نبود. سرانجام، یک ماه نامه به نام « موسکاوا » نسخه نهایی داستان را با سانسور بسیار زیاد در دو بخش و در سال های 1966 و 1967 منتشر کرد.