معرفی رمان بخور، عبادت کن، عشق بورز اثر الیزابت گیلبرت
***
199 هفته در فهرست پر فروش های نیویورک تایمز
***
"داشتن یک قلب شکسته، نشانه خوبی است؛ یعنی ما برای به دست آوردن چیزی تلاش کرده ایم."
بخور، عبادت کن، عشق بورز یک شرح حال است که در سال 2006 توسط نویسنده آمریکایی الیزابت گیلبرت منتشر شد. این کتاب خاطرات و شرح اتفاقات سفر او در سراسر جهان پس از جدایی از همسرش و رسیدن به درک درستی از ماهیت خود در جهان هستی است. تمام هزینه های نوشتن این کتاب را ناشر تقبل کرده است. این کتاب از دسامبر سال 2010، به مدت 199 هفته در لیست پر فروش های نیویورک تایمز جا خوش کرد و در همان سال حق ساخت یک فیلم سینمایی بر اساس این کتاب توسط Columbia Pictures خریداری شد. در این فیلم جولیا رابرتز، خاویر باردم، جیمز فرانکو و ریچارد جنکینز و بیلی کراداپ به ایفای نقش پرداختند.
در 34 سالگی، الیزابت گیلبرت تحصیلات خود را گذرانده و ازدواج کرده بود و صاحب خانه و یک زندگی ایده آل بود و در نویسندگی نیز بسیار موفق. با این حال، او همیشه از ازدواج خود احساس نارضایتی داشت، که همین موضوع موجب جدایی او از همسرش گردید. پس از آن، او رابطه دیگری را آغاز نمود که بیشتر او را تنهاتر و درمانده تر ساخت و تصمیم گرفت برای بازیابی خود سفری طولانی را آغاز کند. او چهار ماه در ایتالیا سپری کرد، و خود را غرق عیش و نوش و خوردن و خوش گذرانی نمود. او سه ماه در هند اقامت گزید و خودش را وقف معونیت و عبادت کرد. سپس پایان سال را در بالی، اندونزی گذراند، و در آن جا بین آن دو (زندگی مادی و زندگی معنوی) تعادل برقرار کرد و عاشق یک تاجر برزیلی شد.
الیزابت گیلبرت در این کتاب نشان می دهد که چگونه شرایط سخت پس از طلاق را پشت سر گذاشت و توانست سه جنبه از حقیقت خود را در برابر سه فرهنگ و پیشینه متفاوت در زندگی کشف کند: لذت بردن در ایتالیا، رسیدن به خودآگاهی در هند و نیز برقراری تعادل بین لذات دنیوی و معنوی و سرانجام رسیدن به عشق در جزیره بالی، اندونزی.
"در همه ما یک شکاف وجود دارد، که درست از همان نور خداوند به درون ما راه می یابد."
زمانی که شادی و خرسندی از زندگی ایده آل و مرفه الیزابت رنگ باخت و در نهایت به طلاق و جدایی ختم شد، او خیلی زود برای جبران شکست و روحیه خود وارد یک رابطه عاشقانه با دیوید شد؛ که البته این رابطه نیز به بدتر کردن شرایط و در نهایت شکست و جدایی منتهی شد. پس، هیچ جای تعجب نیست که او برای نوشتن یک داستان در مورد یوگا و مراقبه به بالی سفر کرده باشد! او در آنجا با کتوت آشنا می شود، یک پزشک نسل نهمی اندونزیایی که به الیزابت فهماند، او بیش از حد نگران و مضطرب است و به شدت نیاز به یک تغییر اساسی در زندگی اش دارد. از این رو، الیزابت تصمیم گرفت تا یک سال در خارج از کشور، یعنی در هر کدام از کشورهای ایتالیا، هند و بالی چهار ماه اوقات و زندگی خود را بگذراند. ناشر الیزابت از این ماجراجویی بسیار حمایت کرد و تمام خرج و مخارج آن را نیز تامین کرد تا الیزابت شرحیاتی از این سفر روحانی و جست و جوی حقیقت، را در قالب یک کتاب ارزشمند به رشته تحریر درآورد.
الیزابت گیلبرت ایتالیا را به این خاطر انتخاب کرد که زمان تحصیل در آن جا روزهای خوش و خرمی را گذرانده بود. در رم، او با لوکا اسپاگتی ملاقات می کند، که خیلی زود هر دو به دوستان صمیمی تبدیل می شوند. لوکا به الیزابت کمک می کند تا راه و رسم شادی را بیاموزد و از زندگی لذت ببرد. در ده روز نخست سفرش، الیزابت دوباره احساس تنهایی و افسردگی می کند. خاطرات دیوید و پایان رابطه و شکست عشقی دوباره ذهنش را مشوش می کند. او برنامه می ریزد در شش هفته به شهرهای مختلف ایتالیا سفر کند و با هرکس که دلش می خواهد دوست شود. در طی سفر خود در ایتالیا، او اضافه وزن می آورد، اما اجازه نمی دهد که این مسئله او را آزار دهد زیرا او به این باور رسیده است که باید به هر قیمتی لذت را یافت و در شادی و خوشی روزگار گذراند.
سی و شش بخش قسمت دوم کتاب، در یک روستای دور افتاده در هند و در یک آشرام واقع شده است. هرگز بیش از چند صد نفر در محل اقامت او حضور و یا رفت و آمد ندارند چرا که روستا از شهر فاصله بسیاری دارد. الیزابت روزهای خود را صرف مراقبه و اندیشیدن می کند. کار او این است که به نظافت معبد رسیدگی کند. الیزابت که از قبل نسبت به یوگا آشنایی دارد، متوجه شده است که بر اساس عقاید و باورهای هندوئیسم نارضایتی از شرایط زندگی از این باور و عقیده ناشی می شود که نهاد محدود و محدودِ کوچک ما، کل طبیعت و هستی ما را تشکیل می دهد.
الیزابت دوباره احساس اجتماعی بودن می کند و با شخصی به نام ریچارد، که خانه های قدیمی در آستین را بازسازی می کند، دوست می شود. ریچارد به الیزابت کمک می کند تا روی خودش کار کند و از افکار آزار دهنده دیوید و عشقی که سرانجام به شکست منتهی شد، رهایی یابد. هر چه الیزابت به خداوند نزدیک تر می شود، بیش از پیش متوجه می شود که یکی از موانع اصلی برای رهایی از دست افکار و خاطرات آزار دهنده اش، ناتوانی او در فراموشی اتفاقات گذشته است. الیزابت که بسیار در افکار و خاطرات خود فرو رفته است، می ترسد و ناراحت است که مبادا تسلیم تاریکی شود و خودش را به کل ببازد. اما او پس از کشمکش های بسیار تصمیم می گیرد که دیگر کارهای بی هدف و پیش پا افتاده آشرام را کنار بگذارد و به جای آن به مهمانان رسیدگی کند. به مرور او یک چیز مهم را می آموزد: برای از خود گذشتگی، سرسپردگی کار درست است.
الیزابت به جزیره کوچک بالی می رود تا سفر روحانی و خودشناسی اش را کامل کند. او قصد دارد بین لذات دنیوی (ایتالیا) و معنویت (هندوستان) تعادل برقرار کند، اگرچه این برای آمریکایی هایی که معمولا افراط گرا هستند یک تجربه بسیار پیچیده و چالش برانگیز است. او می نویسد: مردم اهل بالی استادان جهانی تعادل گرایی هستند، افرادی که برای شان حفظ کامل تعادل یک هنر، علم و مذهب محسوب می شود.
در ایستگاه آخر سفر خود، او دوباره با کتوت ارتباط برقرار می کند، پزشکی که دو سال قبل نیز با او ملاقات کرده بود. الیزابت و کتوت به دو دوست صمیمی تبدیل می شوند. همچنین، الیزابت با یک زن پزشک نیز دیدار می کند، زنی که به عقیده الیزابت در مسئله آموزش عاطفی آدم بسیار مهم و دانایی است، چرا که همیشه در تلاش است تا در این جهان بی ثبات استوار بماند.
"همان طور که هر روز با وسواس لباس های خود را انتخاب می کنید، باید یاد بگیرید اندیشه های خود را نیز درست انتخاب کنید. این قدرت بزرگی است که باید به آن دست یابید. اگر می خواهید بر تمام رخدادهای زندگی خود تسلط داشته باشید، باید روی ذهن خود حسابی کار کنید؛ چرا که این تنها چیزی است که شما باید آن را تحت کنترل خود درآورید."
در اصل، شرح حال الیزابت داستان التیام یافتن است. الیزابت سفر خود را به عنوان آدمی شکست خورده، که از لحاظ جسماني و عاطفی دچار ضعف و تزلزل است، آغاز می کند و به مرور در طی این سفر طول و دراز به رشد شخصی و شناخت عمیقی نسبت به خود دست می یابد. او سفر خود را به نوعی برنامه ریزی کرده است که در ایستگاه آخر با کتوت لیر، یک پزشک سنت گرای اهل بالی دیدار کند، الیزابت امیدوار است که او بتواند به حفظ و بازیابی سلامت جسمی و معنوی اش کمک کند.
تقریبا بلافاصله بعد از شروع سفرش، آرام آرام حال جسمی و روحی الیزابت رو به بهبودی می رود. او برای فائق آمدن بر افسردگی خود و رسیدن به ثبات فکری و روحی نیاز به دارو دارد. اما فقط پس از چند روز ماندن در ایتالیا، می تواند مصرف داروها را به کل متوقف کند. زیرا او با غرق کردن خود در لذات، زیبایی ها و خوش گذرانی های زندگی مادی در ایتالیا قدرت درونی و تعادل را کم کم به دست می آورد.
در پایان سفر خود در ایتالیا، او یک نگاه اجمالی به خود در آینه می اندازد و یک فرد سالم و سلامت را می بیند که به او لبخند می زند. حتی رفتن به بازار و خرید یک شلوار جین بزرگتر برای جبران اضافه وزنی که در این مدت داشته، به خودی خود نشانه پیشرفت، بهبودی و التیام یافتن زخم های روحی است. سپس در هند، او چیزی بیش از درمان فیزیکی را تجربه می کند. در نتیجه کار سخت و تمرکز و تلاش برای غلبه بر مشکلات، او به آرامش درونی دست پیدا می کند، و در نهایت به مرتبه ای می رسد که خداوند متعال را در جهان پیرامون و در درون خود بیش از هر وقت دیگری احساس می کند.
در بالی، زمانی که کتوت متوجه می شود الیزابت همان زنی است که دو سال پیش با او ملاقات کرده است، خیلی زود به تفاوت حال روحی و جسمی الیزابت پی می برد و به الیزابت چنین می گوید: دفعه پیش، تو یک زن بسیار غمگین و ناراحت بودی. اما حالا خیلی شاد و خوشحالی! انگار آدم دیگه ای شدی! وقتی کتوت و وایان درباره هنرهای التیام بخش سنتی صحبت می کنند، یک شخص را وقتی کامل می دانند که از سلامت جسمی، معنوی و عاطفی برخوردار باشد. بنابراین، الیزابت نیز بر روی هر یک از این سه جنبه سلامتی در طول تجربیات و سفر خود در ایتالیا، هند و بالی تمرکز دارد.
با عبارت، من یک مدرس روحانی می خواهم، الیزابت یک زندگی محتمل و متفاوت دیگری پیش پای خود می گذارد. او به یک آشرام در هند می رود چرا که معتقد است در آن جا می تواند به یک آدم کامل تبدیل شود. با توسل به اصول یوگا و مراقبه، او ذهن خود را به روی خداوند باز می کند، و در نهایت به این فهم و درک می رسد که خداوند سرچشمه حقیقی عشق است. او معنویت را هسته مرکزی یک سبک و شیوه زندگی سالم می بیند و معتقد است که درست مانند داشتن یک جسم سالم و سلامت، هر روز باید آگاهانه به آن رسیدگی و توجه کرد.
در فصل های مختلف کتاب، گیلبرت در مورد تاریخ و ویژگی های یوگا و نیز راه های مراقبه به خوانندگان توضیحات مفصلی ارائه می کند. همچنین، او درباره دیدگاه خود در مورد اصل دین، عبادت، و خداوند فراوان سخن می گوید. با این وجود، او هیچ عقاید و باور خاصی را بر خوانندگان تحمیل نمی کند. در کل، او امیدوار است که هر کس بتواند به نوعی به یک هستی والاتر از خودش باور داشته باشد. او بارها و بارها اشاره می کند که هیچ چیز در زندگی اتفاقی نیست، چرا که همیشه قدرتی فرای تصور و اراده ما همه چیز را تحت نظر داشته و در پس تمام رخدادهای زندگی هدف مشخصی نهفته است.
الیزابت گیلبرت Elizabeth Gilbert
الیزابت م. گیلبرت (زاده 18 ژوئیه 1969 میلادی) نویسنده، مقاله نویس، زیست شناس، شرح حال نویس آمریکایی است. او را بیشتر به خاطر شرح حال معروف بخور، عبادت کن، عشق بورز Eat, Pray, Love می شناسند که در سال 2006 منتشر شد. کتاب بخور، عبادت کن، عشق بورز تا دسامبر 2010 به مدت 199 هفته در فهرست پر فروش های نیویورک تایمز قرار داشت و در همان سال یک فیلم سینمایی با نام مشابه به روی پرده سینما رفت و موفقیت بزرگی را به دست آورد.
گیلبرت در واتربری، کنتیکت متولد شد. پدرش جان گیلبرت مهندس شیمی و مادرش، کارول خانه دار بود. اصل و نسب خانوادگی او به کشور سوئد باز می گردد. گیلبرت همراه با تنها خواهر خود، کاترین، در یک مزرعه کوچک خانوادگی درخت کریسمس در لیچفیلد، کنتیکت بزرگ شد. در آن جا هیچ همسایه ای نداشتند؛ خانواده گیلبرت حتی در خانه تلویزیون یا یک پخش کننده رادیویی نیز نداشتند. همین موضوع سبب شد تا الیزابت و خواهرش خود را با نوشتن کتاب و نمایشنامه سرگرم کنند.
گیلبرت مدرک لیسانس هنر سیاسی را از دانشگاه نیویورک در سال 1991 کسب کرد. از آن پس، او به عنوان یک آشپز، متصدی بار، پیشخدمت و کارمند کار کرده است. در داستان های کوتاهش، او مدام درباره تجربیات جذاب خود از آشپزی می نویسد. همچنین، به طور مختصر در کتاب آخرین مرد آمریکایی (2002) دوباره به خاطرات خود درباره آشپزی اشاره می کند.