معرفی کتاب Caraval و Legendry
معرفی رمان های کاراوال Caraval اثر استفنی گاربر Stephanie Garber
New York Times bestseller
#1 IndieNext Pick
Publishers Weekly Flying Start
Entertainment Weekly Best 10 YA Books of 2017
Teen Vogue Best YA Book of the Year
Amazon Best Book of the Year
Barnes & Noble Best Book of the Year
BuzzFeed Best Book of the Year
“Every person has the power to change their fate if they are brave enough to fight for what they desire more than anything”
به رمان Caraval خوش آمدید؛ سرزمین جادو و افسون. یک بازی حساب شده برای کسانی که قصد دارند، باب میل خود زندگی کنند. اکنون تصمیم با شماست که وارد بازی شوید و برنده یک “آرزوی جادویی” شده و مهم ترین آرزوی خود را به حقیقت تبدیل کنید، یا بین تماشاگران بنشینید و فقط بازی را ببینید. برای وارد شدن به بازی تنها به یک دعوت نامه نیاز دارید و مهم تر از همه، باید آن را از فردی با هویت نامعلوم به نام اسطوره، رئیس کاراوال، دریافت کنید. پس همه چیز به این راحتی هم نیست!
اما هنوز یک شانس برای ورود به جهان سحر و جادو وجود دارد. اسکارلت بلیت شما برای ورود به کاراوال است، جایی که می توانید رویای خود را زندگی کنید. اسکارلت از کودکی برای اسطوره نامه می نویسد تا یک روز برای ورود به کاراوال دعوت نامه دریافت کند. اکنون آن روز فرا رسیده و اسکارلت به همراه خواهرش و یک ملوان به سمت کاراوال در حرکت هستند. اسکارلت کلید تحقق بخشیدن به رویاها است، پس عجله کنید و سوار کشتی رویاها شوید!
داستان رمان Caraval
“The Hunger Games meets The Night Circus. Grade: A-.” —Entertainment Weekly
اسکارلت از زمان کودکی برای اسطوره، رئیس اصلی کاراوال، نامه می نویسد. او همیشه آرزو داشت که با خواهر کوچک خود، تلا، در کاراوال بازی کند. هنگامی که اسکارلت در شرف ازدواج است، آخرین نامه خود را برای اسطوره می فرستد و طولی نمی کشد که از سوی اسطوره یک دعوت نامه برای ورود به کاراوال دریافت می کند. اسکارلت، تلا به همراه یک ملوان به نام جولیان، به کاراوال می روند. به محض ورود، تلا توسط اسطوره ربوده می شود و خیلی زود همه متوجه می شوند که قانون و هدف بازی یافتن تلا است و اولین کسی که بتواند تلا را بیابد به طور حتم برنده می شود و می تواند به عنوان پاداش یکی از آرزوهایش را برآورده کند. اسکارلت و جولیان به یکدیگر کمک می کنند و در نهایت در این بین به یکدیگر علاقه مند می شوند. در ابتدا تلا و جولیان به ظاهر به یکدیگر ابراز علاقه می کنند، اما بعدها جولیان اعتراف می کند که او فقط از تلا به عنوان بلیت ورود به کاراوال سوء استفاده کرده است .
“Impressive, original, wondrous.” —USA Today
اسکارلت و جولیان هردو نقش خود را در این بازی ایفا می کنند و به دنبال سرنخ و کمک به یکدیگر هستند. به آن ها هشدار داده شده که بیشتر بخش های بازی واقعی نیست و صرفا جزئی از نمایش کاراوال است، اما آن ها وقتی به طور ناگهانی و خیلی غیر منتظره با پدر و نامزد اسکارلت رو به رو می شوند، ترس تمام وجودشان را در بر می گیرد، چرا که در حقیقت تلا و اسکارلت برای فرار از دست پدر خود و نامزد اسکارلت به کاراوال آمده اند. اما پدرشان و نامزد اسکارلت به تعقیب آن ها پرداخته تا با توسل به زور هر دو را به خانه برگردانند و خیلی سخت آن ها را مجازات و تنبیه کنند.
پس از کمی جست و جو و پشت سر گذاشتن یک سری مشکلات، در نهایت اسکارلت با تلا روبرو می شود و او را نجات می دهد. با این حال، جولیان مرده است، زیرا او این حقیقت را افشا کرده بود که خود بخشی از نمایش است و همین موجب شد تا توسط اسطوره به قتل برسد.
“Magnificent.” —Publishers Weekly, starred review
تلا و اسکارلت فکر می کنند یکدیگر را یافته اند و دیگر همه چیز به خوبی و خوشی تمام شده است، اما خیلی زود اسکارلت متوجه می شود که یک جای کار می لنگد. تلا متقاعد شده است که کاراوال یک مکان امن است و او با یک شخص به نام دنیل سر و سر خاصی پیدا کرده. با این وجود، پس از این که دنیل خود را نشان می دهد، اسکارلت متوجه می شود که او اسطوره است. او به تلا هشدار می دهد اما به نظر می رسد تلا احساسات خودش را به او باخته است.
“Destined to capture imaginations.” —Kirkus Reviews
پس از مدتی، پدرش به همراه نامزد اسکارلت نزد تلا و اسکارلت می روند. تلا به آن ها خاطر نشان می کند که او فقط می تواند کاری را انجام دهد که اسطوره دستورش را داده باشد، که در نهایت این کشمکش با خودکشی تلا و پریدنش از بالکن خاتمه می یابد. از آنجا که تلا مرده است، پدرش دیگر هیچ کنترلی بر اسکارلت ندارد و به همین خاطر کاراوال را ترک می کند. به نظر می رسد بالاخره آن ها توانستند از شر پدر خود خلاص شوند، اما اسکارلت حال و روز خوبی ندارد چرا که جولیان و خواهرش تلا هر دو مرده اند. او در حالی که برای تلا اشک می ریزد، آرزو می کند که کاش دوباره تلا جان تازه ای یابد.
“I lost myself in this world.” —Sabaa Tahir, author of An Ember in the Ashes
عشق اسکارلت به تلا او را به زندگی باز می گرداند و آن ها دوباره لذت حضور در کنار یکدیگر را تجربه می کنند. پس از این سلسله اتفاقات مشخص می شود که تلا بازی را به اسطوره باخته است، چرا که تلا می دانست اسکارلت آن قدر او را دوست دارد که حاضر است هر طور شده او را به زندگی بازگرداند. همچنین، آشکار می شود که تلا مدت ها است با اسطوره مکاتبه می کند. با این حال، خیلی زود هر دو متوجه می شوند، فردی که به عنوان اسطوره از آن یاد می کنند، اسطوره واقعی نیست.
“Like stepping into a living dream.” —Stacey Lee, author of Outrun the Moon
تلا و اسکارلت در یک مهمانی شرکت می کنند. اسکارلت در آن مهمانی، جولیان را می بیند، او بسیار خوشحال و البته شوکه می شود که جولیان زنده است، اگرچه جولیان در آن زمان مشغول صحبت و گفت و گو با خانم دیگری است. با این وجود، او به جولیان نزدیک می شود و آن ها با یکدیگر صحبت می کنند. در آخر، جولیان اعتراف می کند که او بخشی از بازی بوده و به نحوی با اسطوره در ارتباط است.
درباره رمان Caraval
اسکارلت همیشه بیشتر زندگی خود را با ترس از اعمال بی رحمانه پدرش زندگی کرده است. به همین خاطر، او خوشحال است که بالاخره توانست دعوت نامه ای برای ورود به کاراوال و فرار از یک عمر ترس و وحشت به دست بیاورد. با این که او در شرف ازدواج بود و همین موضوع می توانست او را از شر ستمگری های پدرش برهاند، تصمیم گرفت که در جهت خیر بزرگ تری عمل کند و خودش و خواهرش را از آن جا برای همیشه نجات دهد.
اما تلا، دختری ریسک پذیر و اندکی سرکش است که نقشه های دیگری در سر می پرواند. وقتی آن ها وارد کاراوال می شوند، تلا خود را با برنامه قبلی وارد بازی می کند، اما اسکارلت بی خبر از این که تلا چه در سر داشته است، تمام تلاش خود را برای یافتن او انجام می دهد. کاراوال فضای جادو و خطر است. تلا و اسکارلت با خود می اندیشیدند که با ورود به کاراوال دیگر از همه چیز رها شده و می توانند آن طور که می خواهند، زندگی کنند. با این وجود، جادو و خطر نیز جزئی از زندگی است و زندگی یک بازی تمام عیار که هرکس نقش خود را در آن بر اساس انتخاب و تصمیم هایش ایفا می کند.
کاراوال صحنه واقعی زندگی برای اسکارلت و تلا است. آن دو هرگز قادر نبودند در زندگی واقعی خود طعم انتخاب و تصمیم های واقعی و آزادانه را بچشند و به آرزوهای خود دست یابند، حتی این فرصت را نداشتند آن طور که می خواهند زندگی کنند. حالا کاراوال با تمام جادو و بازی های فریب دهنده اش، به صحنه واقعی عملی کردن خواسته و آرزوهای آن دو تبدیل شده، جایی که می توانند آن طور که می خواهند انتخاب کنند و زندگی هدر رفته خود را جبران کنند. اسکارلت شاید بیش از تلا، در آن جا ترس و وحشت خود نسبت به جهانی که از قبل می شناخت را باز هم احساس می کند، چرا که در همان بدو ورود به کاراوال و ناپدید شدن تلا متوجه می شود، هیچ چیز ساده به دست نمی آید و زندگی کردن مطابق میل و خواسته آدمی، حتی با وجود سحر و جادو بهایی دارد.
به هرحال، اسکارلت در آن جا ثابت می کند که عشق و محبت قدرتمند تر و ارزشمند تر از جادو است. در کاراوال، اسکارلت و تلا متوجه می شوند که آن دو برای یکدیگر تا چه اندازه مهم هستند و برای محافظت از یکدیگر حاضرند چه کارهایی انجام دهند. آن ها به خاطر پدر بی رحم خود آن قدر سختی کشیده اند، که با تمام اتفاقات ناگوار و عجیب کاراوال، باز هم آن جا را به هرجای دیگر، به خصوص زندگی پیشین خود ترجیح دهند. هنگامی که اسکارلت تا دیر وقت بیرون می ماند، پدرش به تلافی این کار تلا را به شدت تنبیه می کرد و اسکارلت را مجبور می ساخت تا این صحنه را تماشا کند. اسکارلت در چنین فضا و خانه مسموم و نفرت انگیزی بزرگ شد، و به همین خاطر تمام هم و غم او در طول داستان یافتن عشق و امنیت واقعی است، چیزهایی که همیشه او و خواهرش از آن محروم بوده اند.
در طول داستان، اسکارلت بارها ادعا می کند که خواهرش مهم ترین دارایی او است. اما همیشه همه چیز آن طور که می خواهد پیش نمی رود و در همان ابتدا هنگامی که به نظر همه چیز مطابق میل پیش رفته است، تلا ناپدید می شود و آن دو از یکدیگر جدا می شوند. از آن پس، اسکارلت تصمیم های متعددی می گیرد که برخلاف میل و اعتقاد قلبی او است، گاهی با خود فکر می کند که باید برای پی بردن به ارزش چیزی آن را از دست داد و گاهی افکارش سمت و سوی دیگری به خود می گیرد و بر انگیزه های دیگری تاکید می کند. در این بین، یک چیز مشخص و مسلم است، او نمی تواند بپذیرد که تمام اتفاقات کاراوال یک بازی است و هر آن چه که در آن روی می دهد صرفا برای پیش برد این بازی عجیب و غریب است.
کاراوال، صحنه زندگی است. هرکس می تواند آن طور که دلش می خواهد در آن ایفای نقش کند، اما در این بین استثنا نیز وجود دارد. به جای دادن نقش مهمی به برخی آدم ها، در حقیقت آن ها به دست آویز و بازیچه ای برای پیش برد بازی و اهداف دیگران تبدیل می شوند. در حقیقت، کاراوال و برخی آدم های آن بیش از حد واقعی هستند، برخی چنان در نقش خود فرو رفته اند که می توانند از دید همگان ناپدید شده و هویت خود را مخفی کنند و به معنای واقعی کلمه به یک اسطوره تبدیل شوند؛ برخی نیز هنوز آن قدر زندگی نکرده اند که با نقش خود انس گیرند، و همین موضوع آن ها را به دست آویز و بازیچه ای برای دیگر بازیگردان ها تبدیل می کند!
کاراوال سرزمین سحر و جادو است، همه چیز در قلمرو جادو ممکن است و همیشه استثناهایی نیز وجود دارد که بر استثناهای دیگر ارجح تر است!
استفنی گاربر
Stephanie Garber نویسنده پر فروش نیویورک تایمز با شهرت بین المللی است که بیشتر او را به خاطر سری داستان های کاراوال می شناسند. او در وقت های آزاد خود، در یک دانشکده در شمال کالیفرنیا نویسندگی خلاق تدریس می کند. او در کلاس های درس همیشه فعالیت های کلاسی را به صورت بازی در آورده و مدام دانشجوها را به اردوهای علمی و کتاب خوانی می برد.
استفنی در زمان دانشجویی، برای پرداخت شهریه و برآمدن از پس خرج و مخارج زندگی شغل های مختلفی از جمله باریستا، پیشخدمت، و همچنین فروشندگی را تجربه کرده است. او سال ها کودکان و نوجوان را آموزش داده و در یک مدرسه کودکان استثنایی در مکزیک به صورت داوطلب به عنوان مشاور آموزشی فعالیت های ارزنده ای داشته است. اما فرای تمام کارهایی که انجام داده است، به عقیده خود او، نوشتن رمان برای مخاطب نوجوان شغل مورد علاقه او است.
تاکنون سری داستان های معروف او، کاراوال، در بیش از سی کشور به فروش بی نظیری دست یافته و حق ساخت فیلم از این داستان نیز به کمپانی قرن بیستم فاکس فروخته شده است. از مجموعه داستان های کاراوال، رمان Caraval و Legendary در انتشارات جنگل به چاپ رسیده است.