عکسنوشته و جملات زیبای شازده کوچولو
یک راز مهم و ساده در زندگی این است که فقط با قلب میتوان درست دید و آنچه ضروری و مهم است، با چشم دیده نمیشود. در رمان شازده کوچولو که مشهورترین کتاب فرانسویزبان دنیاست، خواننده با فلسفه دوستداشتن، عشق و هستی آشنا میشود. در طی داستان یک کودک که از سیاره دیگری آمده، سؤالهای زیادی از آدمها و کارهایشان میپرسد. درحقیقت، روایت با خلبانی شروع میشود که در بیابانی گیر افتاده و یکروز صبح در مقابل خود پسربچه کوچکی را میبیند که از او میخواهد برایش یک گوسفند بکشد! پسرک به خلبان میگوید از سیارهای بسیار دور آمده و مدت زیادی آنجا زندگی کردهاست. او حالا تصمیم گرفته برای کشف سیارههای دیگر سرزمین خود را ترک کند.
در ادامه برای آندسته از کسانی که با این رمان خاطرات خوبی دارند، جملات زیبای شازده کوچولو را از سایت گودریدز گردآوری کردهایم. با خواندن این جملات زیبا قرار است دوباره همراه شازده کوچولو قدم در سیارههای مختلف بگذاریم. پس همراه سایت جنگل باشید.
“She cast her fragrance and her radiance over me. I ought never to have run away from her… I ought to have guessed all the affection that lay behind her poor little stratagems. Flowers are so inconsistent! But I was too young to know how to love her…”
او عطر و نور درخشان خود را بر من افکند. من هرگز نباید از او فرار میکردم. باید تمام محبتی را که پشت مکرهای او نهفته بود، حدس میزدم. گلها خیلی ناسازگار هم هستند! اما من خیلی کوچکتر از آن بودم که بدانم چگونه او را دوست داشته باشم.»
“All grown-ups were once children… but only few of them remember it.”
«همه آدم بزرگها زمانی کودک بودند، اما فقط تعداد کمی از آنها این را بهخاطر دارند.»
“It is the time you have wasted for your rose that makes your rose so important.”
«مدتزمانی که برای گل خود تلف کردهاید باعث میشود گل شما مهم باشد.»
“What makes the desert beautiful,’ said the little prince, ‘is that somewhere it hides a well…”
«شازده کوچولو گفت: چیزی که صحرا را زیبا میکند، این است که درجایی چاهی پنهان کردهاست.»
“The most beautiful things in the world cannot be seen or touched, they are felt with the heart.”
«زیباترین چیزهای جهان را نمیتوان دید یا لمس کرد، آنها را باید با قلب احساس کرد.»
“I am looking for friends. What does that mean — tame?”
“It is an act too often neglected,” said the fox. “It means to establish ties.”
“To establish ties?”
“Just that,” said the fox. “To me, you are still nothing more than a little boy who is just like a hundred thousand other little boys. And I have no need of you. And you, on your part, have no need of me. To you I am nothing more than a fox like a hundred thousand other foxes. But if you tame me, then we shall need each other. To me, you will be unique in all the world. To you, I shall be unique in all the world….”
« من بهدنبال دوست پیداکردن هستم. یعنیچی؟ اهلیکردن؟»
روباه گفت:«این کاری است که اغلب نادیده گرفته میشود و بهمعنای ایجاد علاقه است.»
«برای ایجاد علاقه؟» روباه گفت: «فقط همین. برای من تو هنوز چیزی بیش از یک پسربچه کوچک نیستی که شبیه صدها پسربچه کوچک دیگر است. من به تو هیچ نیازی ندارم و تو هم به من نیازی نداری. برای تو من چیزی بیش از صدها هزار روباه دیگر نیستم. اما اگر مرا اهلی کنی به همدیگر نیاز خواهیم داشت. برای من تو منحصر بهفرد خواهی بود، برای تو هم، من در تمام دنیا بینظیر خواهم بود.»
“People have forgotten this truth,” the fox said. “But you mustn’t forget it. You become responsible forever for what you’ve tamed. You’re responsible for your rose.”
روباه گفت: «مردم این حقیقت را فراموش کردهاند، اما تو نباید فراموش کنی! تو برای همیشه مسئول کسی هستی که آن را اهلی کردهای. تو مسئول گل خود هستی.»
بیشتر بخوانید: 100 کپشن انگلیسی برای اینستاگرام و بایو
“Grown-ups never understand anything by themselves, and it is tiresome for children to be always and forever explaining things to them”
«آدم بزرگها هرگز چیزی را خودشان نمیفهمند و توضیحدادن همهچیز بهآنها برای بچهها خستهکننده است.»
“You – you alone will have the stars as no one else has them…In one of the stars I shall be living. In one of them I shall be laughing. And so it will be as if all the stars were laughing, when you look at the sky at night…You – only you – will have stars that can laugh.”
«تو، بله تو بهتنهایی مالک ستارههایی خواهی بود که متعلق به هیچکس نیست. من در یکی از همین ستارهها زندگی خواهم کرد. در یکی از آنها خواهم خندید و گویی همه ستارگان میخندند. وقتیکه شب به آسمان نگاه میکنی، تو، بله خود تو ستارههایی خواهی داشت که میتوانند بخندند.»
“It is such a mysterious place, the land of tears.”
«اینجا جای اسرارآمیزی است، سرزمین اشکها!»
“Well, I must endure the presence of a few caterpillars if I wish to become acquainted with the butterflies.”
«حقیقت این است که اگر بخواهم با پروانهها آشنا شوم باید حضور چند کرم را تحمل کنم.»
“You’re beautiful, but you’re empty…One couldn’t die for you. Of course, an ordinary passerby would think my rose looked just like you. But my rose, all on her own, is more important than all of you together, since she’s the one I’ve watered. Since she’s the one I put under glass, since she’s the one I sheltered behind the screen. Since she’s the one for whom I killed the caterpillars (except the two or three butterflies). Since she’s the one I listened to when she complained, or when she boasted, or even sometimes when she said nothing at all. Since she’s my rose.”
«تو زیبا هستی اما توخالی! کسی نمیتواند برای تو بمیرد. البته یک رهگذر معمولی فکر میکند گل من دقیقاً شبیه توست. اما گل من بهتنهایی از همه شما مهمتر است، چون من خودم به او آب دادهام، مراقبت کرده و پرورش دادهام. چون من بهخاطر او چندین کرم (بهجز دو سهتا پروانه) را کشتهام. چون او همان کسی بود که وقتی شکایت میکرد یا لاف میزد یا حتی وقتی چیزی نمیگفت به او گوش میدادم. چون او گل من است!»
“You see, one loves the sunset when one is so sad.”
«میبینی! وقتی آدم خیلی غمگین است، عاشق غروب آفتاب است.»
“People where you live,” the little prince said, “grow five thousand roses in one garden… yet they don’t find what they’re looking for…
They don’t find it,” I answered.
And yet what they’re looking for could be found in a single rose, or a little water…”
Of course,” I answered.
And the little prince added, “But eyes are blind. You have to look with the heart.”
شازده کوچولو گفت: «آهای مردم! جایی که شما زندگی میکنید، پنجهزار گل در یک باغ میکارند، اما آنچه را که میخواهند، پیدا نمیکنند…
من جواب دادم: «آنها پیدا نمیکنند و البته آنچه را که به دنبالش هستند، میتوان در یک گل یا کمی آب پیدا کرد.» و شازده کوچولو اضافه کرد: «اما چشمها کور هستند، باید با قلب نگاه کرد.»
“Where are the people?” resumed the little prince at last. “It’s a little lonely in the desert…” “It is lonely when you’re among people, too,” said the snake.”
بعد از همه این صحبتها شازده کوچولو ادامه داد: «مردم کجا هستند؟» مار گفت: «او در بیابان احساس تنهایی کمتری دارد. وقتی دربین مردم هستی، تنهاتری.»
“If you love a flower that lives on a star, it is sweet to look at the sky at night. All the stars are a-bloom with flowers…”
«اگر گلی را دوست داری که روی یک ستاره زندگی میکند، تماشای آسمان در شب شیرین است. همه ستارگان شکوفهای از گل هستند.»
“I have lived a great deal among grown-ups. I have seen them intimately, close at hand. And that hasn’t much improved my opinion of them.”
«من خیلی با آدم بزرگها زندگی کردم و آنها را از نزدیک دیدم و این نظر من را نسبت به آنها بهتر نکردهاست.»
“I am who I am and I have the need to be.”
«من همانی هستم که هستم و نیاز دارم که باشم.»
به پایان آمد این دفتر…؟
شازده کوچولو حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ ما سعی کردیم تأثیرگذارترین حرفهایش را برای شما بیاوریم. جملات این کتاب آنقدر الهامبخش و جذاب هستند که میتوانند طرز فکرتان را برای همیشه تغییر دهند. بنابراین اگر میخواهید جملات بیشتری از این کتاب را بخوانید، بهتر است با خرید کتاب The Little Prince این اثر ارزشمند را همیشه کنار خود داشته باشید.
شما شازده کوچولو را خواندهاید؟ اولین بار که داستان کتاب را مطالعه کردید، چند سالتان بود؟