در «سی سالگی» مفهوم خانواده تغییر پیدا میکند و حتی غم یا شادی اعضای خانواده برایمان مهمتر میشود...
در سالن کوچک و مهربان خانهمان نشستهایم و میخندیم. کیک کوچکی که روی آن شمع عدد ۳۰ قرار دارد جلوی من قرار دارد و من چشمانم را بستهام تا برای ورود به سن جدید آرزو کنم. این اولین سال در این ۱۰ سال است که تولدم را در کنار خانوادهام جشن میگیرم...از دیدن خوشحالی تک تک آنها در دلم شورِ گریزناپذیری اوج میگیرد.
همه روزهای خوب و بد در زندگیِ خانواده من گذشتند و رفتند و اگر بخواهم روراست باشم، جوانتر که بودم در بسیاری از آن اتفاقات حضور نداشتم. مثل هر جوان دیگری من هم در ۱۰ سال گذشته، گاهی از حضور در جمع خانوادهام طفره میرفتم و فکر میکردم بودن کنار خانواده و مستقل شدن، دو امر مانعهالجمع هستند. جستوجوی سیریناپذیر آزادی که در بحبوحه ۲۰ تا ۲۵ سالگی دنبالش بودم، من را کمی سرکش و بیپروا ساخته بود و دوست داشتم مانند پرندهای مهاجر از سرزمین آشنای خودم دور شوم و به جاهای ناآشناتر بروم. این جستوخیزها و کنجکاویها، حضور مرا در خانواده کمرنگ کرده بود. امروز نمیتوانم بگویم من از جستوجوی لذتبخش خودم دستکشیدهام؛ اما یاد گرفتهام همراه با این جستوجوی لامنتهی، به ابعاد دیگر زندگیام هم بپردازم و تعادل میانِ «خودم بودن» و «در کنار خانواده بودن»، ریشه عمیقتری در باورهای من پیدا کردهاست.
اما از دست این جوانها!
این جمله حتما برای شما هم آشنا است. جوانها موجوداتی هستند که به نظر خانوادهها باید از دستشان پناه برد به خدا. آنها دیگر از کودکی و نوجوانی گذشتهاند و در جستوجوی استقلال بیشتری هستند تا بتوانند هویت خودشان را شکل دهند. این خانوادهگریزی و استقلالطلبی توامان با سرکشی، گاهی در نظر خانوادهها ناخوشایند است. آنها دوست دارند فرزندشان مانند قبل حرفشنوی داشته باشد و بهجای دوستانش، در جمع خانواده آرام گیرد. درست است که من هم از خیل جوانان حرف گوش نکن جدا نبودهام، اما در هیچ سنی و هیچ زمانی، از دوست داشتن تک تک اعضای خانوادهام دست نکشیدهام.
شاید عدد ۳۰ را بیجهت بزرگش کرده باشند، اما نه خود این عدد، بلکه اتفاقاتی که بهواسطه ورود به دهه سی زندگی اتفاق میافتند واقعا بزرگ هستند. «با ارزشتر شدنِ مفهوم خانواده» یکی از آن تغییرات بزرگ است. در این سن و سال آدم بیشتر دوست دارد با خانوادهاش وقت بگذراند و انگار حتی یک لبخند کوچکِ آنها، برایت معنای عمیقتری پیدا میکند.
رد پای مفهوم «خانواده» در آثار هنری
خانواده اولین مامنِ ما برای دوست داشتهشدن و حمایت شدن است. ما در کودکی درک بسیار کمی از خودمان داریم، اما خانوادهمان را بهواسطه وابستگی عاطفی که بهشان داریم خیلی خوب به یاد میآوریم. آنها بهترین درمان برای احساس غریبگی، ترسها و خشمهای ما هستند. حتی اگر بتوانیم خودمان را فراموش کنیم و از در انکارِ خود واقعیمان بربیاییم، خانواده آن رکن تغییرناپذیر و غیرقابل حذف از زندگی همه ماست. رد پای مفهوم مهم خانواده را در بسیاری از آثار هنری از کتاب گرفته تا نقاشی و فیلم و سریال نیز میتوانیم ببینیم.
یکی از بهترین نمونههای این ادعا، فیلم و کتاب The Godfather یا «پدرخوانده» است. در این کتاب به نویسندگی «ماریو پوزو»، ما شاهد اهمیت خانواده در تمام تصمیمگیریهای مهم هستیم. در این خانواده مافیایی اعضای خانواده تحت هر شرایطی در کنار یکدیگر هستند و با قدرتمند کردن خودشان از درون، قدرت دشمنان بیرونی را تضعیف میکنند.
در سریال و کتاب Peaky Blinders نیز ما با یک تیم تبهکار طرف هستیم که هسته اصلی آن را اعضای خانواده تشکیل میدهند. در این گروه مافیایی، نتایجِ اتفاقات بد یا خوب متوجه تمام اعضای خانواده است و حتی خواهر خانواده شلبی که مدت زیادی از آنها دور شده و فامیل خودش را نیز تغییر داده بود، باز هم نتوانست از آثارِ خوب یا بدِ فامیلیِ شلبی دور بماند.
جشن «سی سالگی» جنگل در کنار شما
ما امروز سی ساله شدیم. درخت کوچکِ جنگل در کنار شما رشد کرده و ریشه داده و حالا به یک درخت محکم و پرمایه تبدیل شدهاست. امروز سی ساله شدنمان را با هم جشن میگیریم وخوشحالیم که با شما به یک خانواده بزرگ تبدیل شدهایم. ریشههای این درخت بدون شما نمیتوانست به این محکمی شود و در خاک جایش را سفت کند. در سی سالگی استوارتر و مطمئنتر برای ادامه مسیر هستیم و قرار است هر روز درختمان را پربارتر کنیم.
«سی سالگی» مبارک!